آرشينآرشين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

آرشين ، دختر خردمند ايراني

سفرنامه شمال-خرداد 92

ساعت 5 صبح بود كه به قصد رفتن بيدار شديم. تو هم با يه كوچولو سرو صداي ما بيدار شدي. انگار متوجه شده بودي كه قصد سفر داريم! با ماشيني كه بابا تازه گرفته بود راهي شمال شديم . يه كوچولو دلهره داشتم كه نكنه ماشين تو راه اذيتمون كنه! يكسري ايرادات بود كه روز قبل از رفتن بابا حلشون كرد اما با اين حساب هنوز هم دلهره داشتم.  باك ماشين و پر كرديم و ابتداي جاده چالوس به بابايي اينا ملحق شديم. يه كم صبر كرديم تا دايي اينا اومدن بعد حركت كرديم. اواسط راه هم براي خوردن صبحونه ايستاديم. هوا خيلي خوب و خنك بود . زمان حركتمون عالي بود آخه صبح زود بود و از ترافيك و گرما و خستگي هاي ناشي از اينها خبري نبود. حدود ساعت 10 صبح رسيديم ويلاي خاله اينا.. جاش ع...
27 خرداد 1392

اولين مسافرت تو ، در سال دوم زندگيت

داريم اماده سفر ميشيم.فردا عازم شماليم. خيلي منتظرم عكس العملت رو وقتي كه براي اولين بار يكي از شاهكارهاي خدارو ميبيني، ببينم .آخه تو عاشق آبي.. دريا جاييه كه فقط آب ميبيني... اينقدر كه وقتي به دورترين نقطش خيره ميشي انگار متصل شده به آبي آسمون... شگفت انگيزه... و همينطور جنگل كه سبزه سبزه... وااااااي آرشين نميدوني چقدر جنگل رو دوست دارم!بي نظيره... محشره... اميدوارم كه يكي از نوع بكرش رو پيدا كنيم. دوست دارم ايندفعه با تو، تو اين دنياي سبز بعد از گذر از هر مسيري يه شگفتي تازرو ببينم و با تمام وجودم به همراه تو خدارو حس كنم... 
21 خرداد 1392

يه شب خوب...

       با ماماني اينا به دعوت دايي ابراهيم رفتيم پارك. شب خوبي بود. شما هم 3-4 ساعتي بازي        كردي. كلي خوش گذروندي           ...
15 خرداد 1392

نه!

آرشيني بيا يه بوس بده آرشين:نه! آرشينم بيا به به بخور آرشين: نه آرشين بيا لباست و تنت كنم بريم دد آرشين: نه! و... عجب قدرت نه گفتن قوي داري دختر!!! هر چيزي رو كه دوست نداشته باشي محكم يه جواب نه ميدي و اصلا هم نظرت عوض نميشه ...
9 خرداد 1392

14 تا 15 ماهگي گوگولي

        ناخوناي كوشولوتو براي اولين بار لاك زدم          آرشيني سوار بر نانا         چند وقته حسابي ميگردي خانوم خانوما ... به قول خودت تا تا ابا...         اينجا از سرسره زياد خوشت نيومد. شايد چون هوا كمي خنك بود دلت نمي خواست بازي كني!         تو فكر شيطوني هستي وروجك؟؟؟؟؟؟         عاشق آب دادن به اين گلي ماماني. قربونت برم كه آبپاش رو بر ميداري و ميري سراغشون و در      &n...
8 خرداد 1392

پدرم روزت مبارك...

دلم حضور مردانه ميخواهد؛ نه اينكه مرد باشد، نه...! مردانه باشد: حرفش، فكرش، نگاهش، قولش، قلبش؛ و آنقدر مردانه كه بتوان تا بينهايت دنيا؛ به او اعتماد كرد، تكيه كرد... آرشينم به بابا هادي ميتوني تا بينهايت دنيا اعتماد كني ، تكيه كني...همونطور كه اين اعتماد در من به بابايي و بابا هادي به آقا جون وجود داشت... خدايا شكر بخاطر وجودشون... 
4 خرداد 1392
1